نشر فرهنگ ایلیا در سال 1382 تأسیس شده است و تاکنون در حوزههای تاریخ، فرهنگ، ادبیات (شعر و داستان) و به ویژه در حوزۀ گیلان شناسی، بیش از 900 عنوان کتاب وارد بازار نشر کرده است. این انتشارات در سال 1394 به عنوان ناشر برگزیده کشور معرفی شد.
رشت ـ میدان فرهنگ ـ خیابان آزادگان ـ خیابان حاتم ـ شماره 49 ـ نشرفرهنگ ایلیا کدپستی: 13555 ـ 41848
013 33344732 - 33344733
nashreilia@yahoo.com
nashre.farhange.ilia
NFilia
لکه، خاکستری بود و حاشیههایش سفیدِ سفید. آرام حرکت میکرد و ماه که قرص کاملی بود از پشتش پیدا میشد. کوه، لحظهبهلحظه روشنتر میشد. کلاه نسترن از سرش افتاد، دستهای از موهایش که از کنار صورت آمده بود پایین با بادِ خنکی که میآمد تکان میخورد. ستاره پشت داده بود به تختسنگی و پاهایش را دراز کرده بود و دوباره گریه میکرد انگار، یا هنوز هقهق بود. کریمی، زیر پای ما ایستاده بود و به جایی که شهر بود نگاه میکرد. من و کیوان و صدری ایستاده بودیم روی سراشیبی و نگاه میکردیم. کیوان برگشت سمتم و گفت: «عیدت مبارک.»
پدرم آدم عجیبی است، شاید بهتر است بگویم آدم خوب عجیبی است. همیشه حواسش به همه چیز و همه کس هست. اینکه کدام یک از دوستانش با زنش مشکل دارد یا بچههایش، اینکه کدام یک از اطرافیان حتی با خودش هم مشکل دارد برایش مهم است. بعضی وقتها فکر میکنم پدرم برای دیگران زندگی میکند نه خودش. پدرم جلو جلو راه میرود و من هم پشت سرش. پشتش کمی خمیده شده. تا چند سال پیش قبل از مرگ مادرم، به سختی میشد از پشت او را از من تشخیص داد. موهایش هم در همین چند سال سفید شده است. دستهایش توی جیب بارانی تکان میخورند. انگار شعری را با ریتم حرکت دستهایش همراهی میکند.
© 2018 - All rights recived by Farhangeilia